هرکسي مي خواهد بخواند
نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط میلاد دارستانی |

جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

 

کشاورز گفت: "برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد جوان پذیرفت.

در اولین طویله که بزرگترین در بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم اش به زمین کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر از قبلی بود، باز شد. گاوی کوچکتر که با سرعت حرکت کرد. جوان پیش خودش گفت: "منطق می گوید این را ولش کن چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن را ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می کرد ضعیف ترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دست اش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!!!!

نتیجه: زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن به دهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیب مان نشوند. از این رو سعی کنید همیشه اولین شانس را امتحان کنید.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






بسي ممنونم از دشمن, که پيش دوست هر ساعت بدم ميگويد و مي آردم هر لحظه در يادش.